جامعه لجن
شک داشتم برم سر قرار یا نه
و تقریبا ازینکه میدونستم قراره چ اتفاقی بیفته کلی استرس داشتم
اما یک درصد احتمال دادم شاید واقعا حرفی برا گفتن داشته باشه
الان ک دیگه کار از کار گذشته و من سعی کردم کاملا گاردمو حفظ کنم درسته اتفاقی نیفتاد اما همش فکر میکنم نکنه تله بوده باشه.. ینی منو کشونده اونجا ک مثلا صدامو ضبط کنه؟... خب ک چی؟ مگ من چی گفتم؟ هیچی! من همه جوره مراقب بودم طوری ک بمن گفت تو چقدر پاستوریزهای... انگار بیشرف اولین بارش بود منو میبینه البته با این حرفش منو مطمئن کرد ک نیتش چیه! در واقع پاستوریزه بودن من براش مانع ایجاد میکرد... چقدر خوب کردم ماسک زدم و با روسری، حجاب خوبی ساختم واقعا من هرچقدر هم شل حجاب باشم اینجور مواقع ترجیحم پنهان کردن خودم تو حجابه... تا از گزند نگاه شیطانی ادمهای کثیف درامان باشم...
صحبت ما بیشتر از پنج دقیقه طول نکشید ولی همونم کلی بهم استرس وارد کرد ک نکنه تله بوده باشه.... متاسفانه این جامعه و ادمهاش از من ادمی ساختن ک ذهنیتم کاملا امنیتی بشه و ب هرچیزی با ترس و تردید نگاه کنم... البته ک وقتی پای یه مامور وسطه این طبیعیه ک شدیدتر بشه چون هیچوقت چیز خوبی راجع ب این افراد نشنیدم... و این یکی هم خودشو سریعتر از چیزی ک فکر میکردم نشون داد.. اخه بیشرف تو ک زن داری دنبال چی هستی؟ چرا ب بهونه یه پرونده منو کشوندی بیرون ک بخوای با اون نگاه معنادارت ب من پالس بدی... حالا یه هیکل بدنسازی ساختی و قد رشید داری فکر کردی چه خبره؟ فکر کردی اب از لب و لوچم اویزون میشه؟ چرا انقدر بیشرفید! من فقط نگران خودمم. نگران حیثیتم ک بدست امثال موجودات کثیفی چون تو لکهدار نشه... نگران اینکه نکنه همه اینا نقشه بوده باشه...
باید ب یجا پناه میبردم تنها پناهم حرم بود
اومدم اینجا... ک اروم بشم... مشغول نوشتن شدم... کتک خوردن یه پسربچه توسط مادرش توجهمو جلب کرد... چرا یه پدر و مادر صرف زاییدن یه بچه بیگناه ب خودشون اجازه هر برخوردی رو میدن... و تو این جامعه کثیف هر روز وضعیت اخلاقی روز ب روز بدتر و بدتر میشه...
این بچه همچنان داره گریه میکنه و ن با شکلات من و ن با بیسکویت ینفر دیگه اروم نگرفت... چون کتکی ک مادرش زد براش دردناک بود چهارتا زن گنده عرب نشستن و نمیتونن یه بچه رو با ملایمت اروم کنند... چقدر دلم خونه از این ادما... از این وضعیت... از این کثافت...