و باز هم خواهر
بعد از تقریبا دو سال موفق شدم به بهانه ی مسافرتی چهار روزه به جنوب کشور، دوستم را ببینم و با او دیدار کنم. رنج و مشقت و ترس راه و فشارهایی که از طرف خانواده برای رفتن به این سفر بر من وارد بود را به جان خریدم تا بعد از دو سال دیداری دوباره با همراه همیشگی لحظه های خوب دانشجویی ام داشته باشم.
سفر ما خیلی فشرده بود و من و دوستم تنها توانستیم چند ساعت از شب را با هم باشیم اما همین چند ساعت را هم یک نفر تلخ کرد. همان کسی که همیشه با رفتارهای حسادت آمیز و خودخواهانه و وقیحانه اش از بدو تولد تا به الان زندگی را به من تلخ کرده. خواهرم آن شب هم نتوانست من و دوستم را کنار هم تحمل کند و صمیمیت ما را تاب بیاورد و انقدر ساز مخالف زد که قلب مرا پاره پاره کرد و من مجبور شدم او را رها کنم و تنها با دوستم کنار دریای بوشهر قدم بزنم. اوقات مرا تلخ کرد. اوقات دوستم هم تلخ شد. لحظه ی کوتاهِ با هم بودن ما را زهر کرد. خدا او را نبخشد. نمی دانم خدا چطور تاوان این همه آزارها و اذیت هایش را از او می گیرد؟