پارسال همین موقع ها بود که من در تب و تاب رهایی از بند شیطان اصغر بودم. کسی که قرار بود به عنوان همسر، شریک یک عمر زندگی من باشه. باید در آستانه سالگرد این رهایی خجسته به خودم تبریک بگم و با شادی مضاعفی به استقبال عید برم اما... اما امسال بهار ما متقارن شده با خزان زندگی یه نفر دیگه... گرچه دوست ندارم بهش فکر کنم و و خودم رو اذیت؛ اما به هرحال ازش گریزی نیست و وقتی یاد تبعات احتمالی این اتفاق نامیمون میفتم حالم گرفته میشه. بالاخره یک پیوند که بعد از تقریبا 5 سال گسیخته میشه خیلی سخت تره تا یک پیوندی که تازه شکل گرفته. خصوصا اگه از اون پیوند یه بچه هم به جا مونده باشه. میدونم که این وسط چه احساساتی درگیر میشه. چقدر انرژی منفی ایجاد میشه و اینا همه اثرات خودشو توی زندگی سایر اعضای خانواده میذاره.

به هرحال دوست ندارم اوقات خودم رو به خاطر مشکل ایجاد شده تلخ کنم و پیشاپیش برای روزای سخت عزا بگیرم. سعی میکنم با فکر نکردن به این موضوع، حداقل آرامش درونی م رو حفظ کنم.

امیدوارم خداوند بدتر از این رقم نزنه و خودش اوضاع رو روبه راه کنه.

برای همه دوستانی که اینجا رو میخونند هم آرزوی سالی پربرکت دارم.

عید پیشاپیش مبارکباد