اسیر شیطان
این مدت که از او دور بودم در قرنطینه به سر می برم تا روحم را از آلودگی زخم های چرکین به جا مانده از چنگال های یک شیطان، پاک کنم. شیطانی که مثل بختک بر روحم نشسته بود و اجازه فرار و حرکت به من نمیداد و با چنگال های تیزش، روح همچون آینه ی مرا، با خطی از خون، تیره میکرد و جسم مرا همچون دیوانه ای، بی تاب و بی قرار میکرد. یکبار برای دوست جونم در یکی از شب های اوج درگیری با شیطان، پیامک زدم که نمیدانم چرا از وقتی که ازدواج کردم، احساس میکنم درگیر شیطانم. آن شب دوست جونم هیچ وقت نفهمید روح من در یک بازی کثیفی که یک تخم شیطان به راه انداخته بود، چه عذابی دارد می کشد و چقدر ناآرام است.
الان مدتی است که با دوری از او، فرصت تیمار زخم هایی که روحم را مجروح و مریض کرده بود، پیدا کرده ام. اما هر بار از فکر توطئه های شیطانی اش، استرس تمام وجودم را می گیرد و روحم را دوباره آزار میدهد.